حالا دیدار ما به نمی دانم آن کجای فراموشی دیدار ما اصلا به همان حوالی هرچه باداباد دیدار ما و دیدار دیگرانی که مارا ندیده اند. پس با هر کس از کسان من از این ترانه ی محرمانه سخن مگوی نمی خوهم آزردگان ساده ی بی شام و بی چراغ از اندوه اوقات ما باخبر شوند!شاید باید رفت با کوله ای از دلتنگی ... خداحافظ
سلام به شبهای صمیمی و روزهای مهربانت
که صدای بال فرشته ها را
بیشتر از همیشه در جانمان می نشاند .
به سحرهایی که دستهای پر از دعای فرج
تا آسمان بالا می روند و تمام لبهایشان ،
العجل می شود.
چه خوب شد آمدی ،
تسلای جان ...
حلول عشق شد و فصل تازه ی دلدادگی ها رسید.
بی قراری ات را تازه کن ...
ثانیه ها ، طعم شیرین مناجات می گیرند...
زمزمه می کنم: اللهم انی اسئلک ...
و در انتظار پاسخی از بلندای عشق می مانم
و او چنان لطیف نگاه می کند و گرم ،
که در گدازه های قلب ،
پاسخش را می شنوم
بی قراریت را تازه کن ...
رمضان ماه میهمانی خدا مبارک ...