دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود
تو در کنار من بشینی محال بود
هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود
چشمان مهربان تو پاک و زلال بود
پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری
با تو چه قدر کوچه ما بی مثال بود
نشنید لحن عاشق من را نگاه تو
پرواز چشم های تو محتاج بال بود
سیب درخت بی ثمر کرزوی من
یک عمر مانده بود ولی کال کال بود
گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت
گفتی مجال نیست و لیکن مجال بود
یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چیزی شبیه جام بلور دلی غریب
حالا شکست وای صدای وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خیال تو بودم حلال بود
برگ های سبز ِ ، شاخه های درخت باغ امیدم
همه ریختند با تند بادی از پشت پا زدنهایت
همه شکستند با دل شکستگی هایت
همه خشک شدند با درک نکردن هایت ...
دگر برایم چه مانده ...
فقط آن تک برگِ سبز
که برروی تک شاخه بلند ِ
استوار بر تک درختی که تنها امیدم به توست
که ریشه هایش ز خاک برآمده
و آفتاب سوزنده حرف هایت، که بر سر تک برگ دل کوچکم می تابد،
و او را تا عمق وجود می سوزاند
تند باد بی مهری تو که لحظه به لحظه شاخه های بلند
این تک درخت را به هر سو می کشاند...
امید ِ سبزم را
زردُ
شکسته ُ
خشک
و این است همه دوست داشتنت به من!!
چشمانت برای من آوای غریبی است .
وقتی در دورترین لحظه های شهر بی تو قدم میزنم
تا مگر راهی به سوی تو هموار شود برای من .
من دچار غربتم غربت خاکستری با تو بودن .
اینجا چقدر دلگیره و این هوا چقدر تنگه عزیز .
تو را به اندازه همه کسانی که دوست ندارم دوست میدارم تورا به اندازه دوست داشتن همه دوست میدارم...
بعد از گرفتن دست هایت، تمام دنیا را لمس خواهم کرد تا عشق به همه سرایت کند!!
فاتح قلبها می شوی
و انگاه که طبق محاسباتت
عاشق تر از شما در زمین وجود ندارد...
بهانه مهربانیت،
تو را رها خواهد کرد
ابن هم یکی دیگر از سیاه چاله های تستی،
در مبحث نامعادلات عاشقانه!!!